داستان های عشقی

عشق یعنی باتمام وجود بهش بگی دوست دارم ولی اون بهت بخنده

یه داستان کوتاه اما تلخ.......

مترو ایستاد سوار شد.عجله ای برای نشستن نداشت.

چون صندلی خالی زیاد بود.سرفرصت یه چند قدمی توی واگن قدم زدو یه جا انتخاب کردونشست.

روبروش یه زنه میانسال و یه دختره جوان نشسته بودن که......

وای باور کردنی نبود!یعنی خودش بود!؟آره خودش بود....



ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:سکوت تلخ,داستان های عاشقانه,داستان های عاشقی,داستان های عشقی کوتاه,ساعت22:20توسط محسن فضل الهی | |